حقوقي
درباره وبلاگ


درود به دوستان گرامي بازديد كننده. مستدعي است با ارسال نظرات خود بنده را در جهت هرچه مفيد ساختن وبلاگ ياري نماييد. با سپاس فراوان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 256
بازدید کل : 24587
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
بهناز صبوري راد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 12:17 AM :: نويسنده : بهناز صبوري راد

Criminiology   معادل كلمه ي جرم شناسي 

است كه اولين بار آتامي گاروفالو (1934-1851) قاضي دادگستري و يكي از بنيانگذاران مكتب تحققي ايتاليايي به سال 1885 كتابي به اين نام منتشر كرد.در اين كتاب از طبيعت جرم و نظريه ي تبهكاري و حالت خطرناك تبهكار بحث شده است.

تعريف جرم شناسي:

براي جرم شناسي تعاريف متعددي ارائه شده است زيرا هر يك از دانشمندان از ديدگاه رشته ي تخصصي خود از قبيل زيست شناسي،روانشناسي،روانپزشكي و جامعه شناسي به جرم شناسي نظر افكنده اند.به عنوان تعريف جامع مي توان گفت:جرم شناسي عملي است كه عوامل زيستي،رواني و اجتماعي (بيوپسيكوسوسيال)پيدايش جرم و بروز حالت خطرناك را با روش علمي وعيني بررسي و مطالعه ميكنند تا به راه هاي مؤثر پيشگيري از وقوع جرم و اصلاح و درمان بزهكار دست يابد.

تاريخچه ي جرم شناسي:

جرم شناسي به عنوان يك رشته ي علمي و شاخه ايي از علوم جنايي هر چند در اواخر قرن نوزدهم بوجود آمد اما اين علم مانند ساير رشته هاي علوم داراي يك پس زمينه و دوران طولاني ما قبل از خود مي باشد اجمالا ميتوان تاريخچه ي تفكر جرم شناسي را به سه دوره تفكيك كرد :

 

1-دوره غير علمي (دوره سقراط.افلاطون.ارسطو و جالينوس)

پس از بوجود آمدن جوامع بشري و وضع مقررات حقوقي و هنجارهاي اجتماعي كه تماما منبعث از عرفها و آداب و رسوم و تفكرات اخلاقي و مذهبي بود. آنها در توجيه ارتكاب جرم آنرا تقدير يا سرنوشت آدمي ميدانستندو معتقد بودند رفتار هر كس تحت تأثير سرنوشت اوست لذا مبارزه با جرم معنايي نداشت.انديشه ي ديگر جرم را ناشي از حلول ارواح خبيثه در روح آدمي ميدانست يعني اين وسوسه هاي شيطاني است كه فرد را وادار به ارتكاب جرم ميكند و جامعه بايد مجرم را با اعمال مجازاتهاي سنگين و خشن و حتي با كشتن او از سرايت انديشه هاي پليد به ديگران جلوگيري كند.به تدريج تحت تأثير پيامبران الهي و خردمندان و انديشمندان شدت مجازاتها را مورد انتقاد قرار دادند و تعاريف قابل قبول تري از جرم و منبع آن (مجرم)ترسيم كردند.

سقراط(399-470 ق.م) فيلسوف يوناني معتقد بود كه ريشه جرم و بزهكاري جهل و ناداني بشر است او نوشته است:ما نبايستي با تبهكاران با خشونت رفتار كنيم بلكه بايد به آنها بياموزيم  كه به چه ترتيب از ارتكاب بزه خودداري نمايند زيرا جنايت ثمره ي ناداني و جهل است.

افلاطون(347-428 ق.م) معتقد بود كه عوامل اجتماعي و اقتصادي ريشه و منشأ جرم است .از نظر وي فقر و ثروت ميتواند زمينه اي مساعد براي ارتكاب جرم باشد و عوامل و موقعيتهاي اجتماعي هم ممكن است زمينه ساز وقوع جرم باشد .به نظر افلاطون بايد سعي كرد فاصله طبقاتي در اجتماع و مالي در بين افراد تا سر حد امكان كم شده يا از بين برود تا بدين وسيله تحريك و ترغيب به ارتكاب جرم نشوند.

ارسطو(322-348 ق.م) عقيده داشت كه وضع جسمي و رواني افراد در ارتكاب جرم مؤثر هستند.زشت و زيبا بودن چهره فرد،نا موزون بودن اندام وي و نا متناسب بودن اعضاي بدن نسبت به پيكره ي اصلي و.... زمينه ساز وقوع جرائم هستند.بدين توضيح كه بسياري در برخورد با اينگونه افراد آنها را به تمسخر ميگيرند كه در نتيجه آن فرد واكنش نشان ميدهد كه بعضي از اين واكنشها در قالب جرم به ظهور ميرسند. جرائمي از قبيل استعمال الفاظ ركيك و ضرب و جرح ويا قتل و...

جالينوس(130-200 ق.م) اثرات بيماري روحي و رواني را در وقوع جرم مورد بررسي قرار داده است.لذا ميتوان گفت كه ديدگاه ارسطو در ارتباط با عامل روحي و رواني عمدتا در روانشناسي كيفري و ديدگاه جالينوس در روانپزشكي مورد بررسي ميباشد....

دوره غير علمي تا زمان دانشمنداني چون منتسكيو،ولتر،روسو و بكاريا ادامه مي يابد اين دانشمندان از جمله بكاريا وجود پاره اي از سنت هاي نادرست  و غلط و عكس العمل هاي نامتناسب جامعه را برابر فرد عامل عمده ي ارتكاب جرم از سوي اشخاص مي دانند.برخي مقررات در آداب و سنن و عرف يك جامعه مطرح است و انتظار جامعه نيز رعايت اين ضوابط از سوي اعضاي آن است.گاهي اوقات همين عرفها سبب ميشوند تا بعضي از اعضاي جامعه عكس العمل منفي نشان داده و يا در راستاي اجراي آن ضوابط مجبور به ارتكاب جرم مي شوند.

 

2-دوره ي نيمه علمي:

 

اين دوره كه عصر دانشمنداني چون دالاپورتا،لاواتر و گال بود متصل به دوره ي علمي است.مجرم در اين

دوره ديگر انساني در اختيار قدرتهاي ناشناخته كه بر او تسلط دارند نيست بلكه فردي است كه بين خصوصيات جسمي و اخلاقي او رابطه اي حقيقي وجود دارد.در اين عصر علوم جمجمه شناسي،زيست شناسي،روانپزشكي،آمار و جامعه شناسي رونق ميگيرد.  براي اولين بار "دالاپورتا"پزشك ايتاليايي در سال 1640 با تدوين كتاب قيافه شناسي به بررسي چهره بزهكاران  و رابطه ي آن با سر حيوانات وحشي پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه علت ارتكاب جرم از سوي تبهكاران و جانيان آن است كه آنان مثل حيوانات وحشي و درنده چهره اي خشونت بار و وحشتناك دارند و طبيعتا مرتكب جرم خواهند شد. "لاواتر"شاعر و فيلسوف مشهور سوئيسي در كتاب خود كه در سال 1775 منتشر شد او نيز درنده خو بودن و داشتن چهره ي وحشتناك همانند حيوانات وحشي را دليل بر توجيه ارتكاب جرم دانسته است.بدين معنا كه به طور طبيعي كسي كه چنين فيزيكي داشته باشد آمادگي ارتكاب جرم را خواهد داشت. "گال" پزشك اطريشي با توسعه ي مطالعات دانشمندان قبل توجه خود را از مشخصات چهره ي افراد و شكل جمجمه به خصوصيات مغزي مجرمين تعميم داد.به نظر اين دانشمند تمايلات غير قابل كنترل بزهكاران ناشي از ساختمان مغزي آنهاست.و اين ساختمان براي اصلاح مجرم بايد مورد توجه قرار گيرد.لذا طرح تبديل زندانها به مراكز تربيتي براي بزهكاراني كه استعداد تربيتي و اصلاح دارند از طرف او پيشنهاد شد. جمجمه شناسي دكتر گال هر چند امروز تقريبا متروك شده ولي آنچه به كار او اهميت ميدهد شناخت بزهكار است در واقع با مطالعات ايشان ما با انديشه اي منظم در جهت تحقق جرم شناسي علمي روبرو هستيم.

در طي قرن نوزدهم انديشه ها و تحقيقات جديدي در زيست شناسي مطرح گرديد كه نقش مهمي در تحولات اجتماعي و علمي و از جمله جرم شناسي معاصر داشته است كه اين دو نظريه عبارتند از نظريهي تكامل و وراثت.

ا